شعر مارک‌ استرند

جسم تهی



دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند

اما تو خود آن جا نبودی.

چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند

خورشید دورتاب، آن جا بود.

ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن جا بود.

باد آبگیر« بردفورد » آن جا بود.

نور سبز رنگ زمستان، آن جا بود.

دهان تو آن جا بود

اما تو خود آن جا نبودی.

هر که سخن می گفت کلامش را پاسخ نبود

ابرها فرو لغزیدند و

خانه های آبکناران را در خود فرو بردند

و آب خامش بود.

مرغ های دریایی خیره مانده بودند.

دردی در کار نبود، رفته بود.

رازی در کار نبود،  حرفی در کار نبود.

سایه خاکسترش را می پراکند.

نعش تو بود  اما تو خود آن جا نبودی.

هوا روی پوست نعش می لرزید.

تاریکی توی چشم های نعش می لرزید.

اما تو خود آن جا نبودی.


مارک استرند

ترجمه:محمدرضا فرزاد


۰ ۱

شعر گرول آن دافی

روز عشاق




نه رُزی سرخ نه قلبی از ساتن .

به تو پیازی می دهم

پیچیده در کاغذی قهوه ای

چون جامه دران عشاق

نویدبخش نور


بفرما .

از اشک

همچو عشاق

کورت می کند

و انعکاس تصویرت را

عکس لرزانی از اندوه .


می خواهم صریح و صادق باشم .

نه کارت پستال خوشگلی نه بوسه نامه ای .


به تو پیازی می دهم .

بوسه ی دوآتشه اش بر لب ها می نشیند

باوفا و غیرتی

مثل خود ما

به عمرِ خود ما


بگیر .

حلقه های طلای سفیدش ، حلقه ی عروسی می شود

اگر بخواهی .

مهلک است .

عطرش می چسبد به انگشت هات

می چسبد به چاقوت .



کَرول آن دافی

 

 ترجمه: محمد رضا فرزاد


۰ ۱

شعر ریچارد براتیگان

"چرخ فلک"



دنیا در دیوونه خونه هاشو



باز و بسته میکنه



و کلیساها



مثل یه پیرمرد فراموشکار



که شلوارشو بالا کشیده



به جای اینکه اونو در بیاره.



می خوای تو شلوارت برینی پیرمرد؟



بارون یه چرخ فلک تاریک بود



که ما رو نزدیکتر میبرد



تا نزدیکی بودلر و جنرال موتورها.



ما مشهور بودیم



ولی به بخت خودمون لگد زدیم.



ریچارد براتیگان


ترجمه: فاتمه فرهادی


۰ ۲
در این وبلاگ شعرترین ها را بخوانید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان