شعر نیما یوشیج

« برف »



زردها بی خود قرمز نشده‌اند 

قرمزی رنگ نینداخته است

بی خودی بر دیوار.


صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما

«وازنا» پیدا نیست

گرته‌ی روشنی مرده‌ی برفی 

همه کارش آشوب

بر سر شیشه‌ی هر پنجره بگرفته قرار.


"وازنا" پیدا نیست

من دلم سخت گرفته است از این

میهمان خانه‌ی میهمان کش روزش تاریک

که به جان هم نشناخته انداخته است ،

چند تن خواب آلود

چند تن ناهموار

چند تن نا هوشیار.


نیما یوشیج

۰ ۱

شعر احمد شاملو

«ترانه ی آبی»




قیلوله ناگزیر

در طاق طاقی ِ حوضخانه،

تا سالها بعد

آبی را

مفهومی از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها

با تکرار ِ چشمهای بادام ِ تلخش

در هزار آئینه شش

گوش ِ کاشی.

لالای نجوا وار ِ فـّواره ای خرد

که بروقفه خواب آلوده اطلسی ها

می گذشت

تا سالها بعد

آبی را

مفهومی

ناآگاه

از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها

با تکرار چشمهای بادام تلخش

در هزار آئینه شش گوش کاشی.

روز

بر نوک پنجه می گذشت

از

نیزه های سوزان نقره

به کج ترین سایه،

تا سالها بعد

تکـّرر آبی را

عاشقانه

مفهومی از وطن دهد

طاق طاقی های قیلوله

و نجوای خواب آلوده فــّواره ئی مردد

بر سکوت اطلسی های تشنه،

و تکرار ِ نا باورِ هزاران بادام ِتلخ

در هزار آئینه شش گوش کاشی

سالها

بعد

سالها بعد

به نیمروزی گرم

ناگاه

خاطره دور دست ِ حوضخانه.

آه امیر زاده کاشی ها

با اشکهای آبیت.


احمد شاملو

۰ ۱
در این وبلاگ شعرترین ها را بخوانید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان