شعر مارک‌ استرند

جسم تهی



دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند

اما تو خود آن جا نبودی.

چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند

خورشید دورتاب، آن جا بود.

ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن جا بود.

باد آبگیر« بردفورد » آن جا بود.

نور سبز رنگ زمستان، آن جا بود.

دهان تو آن جا بود

اما تو خود آن جا نبودی.

هر که سخن می گفت کلامش را پاسخ نبود

ابرها فرو لغزیدند و

خانه های آبکناران را در خود فرو بردند

و آب خامش بود.

مرغ های دریایی خیره مانده بودند.

دردی در کار نبود، رفته بود.

رازی در کار نبود،  حرفی در کار نبود.

سایه خاکسترش را می پراکند.

نعش تو بود  اما تو خود آن جا نبودی.

هوا روی پوست نعش می لرزید.

تاریکی توی چشم های نعش می لرزید.

اما تو خود آن جا نبودی.


مارک استرند

ترجمه:محمدرضا فرزاد


۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در این وبلاگ شعرترین ها را بخوانید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان