سه شنبه ۴ اسفند ۹۴
جسم تهی
دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند
اما تو خود آن جا نبودی.
چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند
خورشید دورتاب، آن جا بود.
ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن جا بود.
باد آبگیر« بردفورد » آن جا بود.
نور سبز رنگ زمستان، آن جا بود.
دهان تو آن جا بود
اما تو خود آن جا نبودی.
هر که سخن می گفت کلامش را پاسخ نبود
ابرها فرو لغزیدند و
خانه های آبکناران را در خود فرو بردند
و آب خامش بود.
مرغ های دریایی خیره مانده بودند.
دردی در کار نبود، رفته بود.
رازی در کار نبود، حرفی در کار نبود.
سایه خاکسترش را می پراکند.
نعش تو بود اما تو خود آن جا نبودی.
هوا روی پوست نعش می لرزید.
تاریکی توی چشم های نعش می لرزید.
اما تو خود آن جا نبودی.
مارک استرند
ترجمه:محمدرضا فرزاد