شعر اریش فرید

« در پایان راه»



وقتی‌که بچه بودم خیال

می‌کردم

هر پروانه

که نجات می‌دهم

هر حلزون

هر تارتنک

هر مگس

هر گوش‌خزک وُ هر کرم خاکی

خواهد آمد و

 برایم اشک خواهد ریخت

‌آن‌وقت که خاک ‌می‌شوم


و آنان‌که یک بار نجات‌‌شان

داده‌ام

هنوز اگر نمُرده باشند

همه خواهند رسید

برای مراسم تدفین‌ام


هنگام‌که عمری رفت

دریافتم بی‌هوده ا‌ست این

هیچ‌یک نمی‌آیند

بیش از همه

               من باید

                         زنده مانده باشم


حالا وقت پیری

می‌پرسم اگر من نجات‌شان دادم

درست لحظه‌ی آخر

ــ پس از همه ــ

دو‌ سه‌تایشان

                از راه

                        می‌رسند؟


اریش فرید


ترجمه: آزاد عندلیبی


۱
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!

"پلالوار"​
والا ما همشهری این آقای عندلیبی هستیم(دورود-لرستان) اولا که اسمش داوود هست نه آزاد
و از بد روزگار مدتی هم دوست ما و هم توی انجمن ما بوده این آقا و فقط شعر دیگران رو می‌خوند اونموقع.قسم به شرافت و انسانیت که این شخص یک جلسه کلاس هیچ زبانی نرفته و کوچکترین سوادی در زمینه‌ی مترجمی هیچ زبانی نداره.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در این وبلاگ شعرترین ها را بخوانید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان