شعر ناظم حکمت

«سیگار نیفروخته»



ممکن است امشب بمیرد

با سوخته‏‌گى سینه‏‌ى کُتش از آتش گلوله‏‌یى.

هم امشب

به سوى مرگ رفت

با گام‏‌هاى خویش.


پرسید: – سیگار دارى؟

گفتم: – بله.

– کبریت؟

گفتم: – نه

شاید گلوله

روشنش کند.


سیگار را گرفت و

گذشت…


شاید الآن دراز به دراز افتاده باشد

سیگارى نیفروخته بر لب و

زخمى بر سینه…

رفت.

نشانه‌‏ى تکثیر

و تمام.



ناظم حکمت

ترجمه: احمد شاملو

۰ ۱
در این وبلاگ شعرترین ها را بخوانید
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان